حمایت اسدالله علم از فرقه ضاله بهائیت/ روایتی از ترس علم از افشاگریهای وعاظ انقلابی/ نقش اسدالله علم در تاسیس
علم به طور مخفیانه سفارت اسرائیل را در تهران تاسیس کرد و خانه سابق قوام السلطنه را به فعالیتهای آزاد تجاری و سیاسی دیپلماتهای اسرائیلی اختصاص داد. تهران تا 15 سال بعد تنها پایتخت یک کشور مسلمان بود که اسرائیل در آن سفارتخانه داشت. با این اقدام علم، رابطه ایران با رژیم صهیونیستی از اعزام کارشناس برای سازمان امنیت، به رابطه گسترده در سطوح مختلف کشاورزی، تجاری و غارت اموال باستانی ایران تبدیل شد.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ امیراسدالله علم از نزدیکترین دوستان محمدرضا پهلوی و مهمترین رابط او با مقامات امریکایی و انگلیسی، که نقش ویژهای در کودتای 28 مرداد 1332 نیز ایفا کرد و 9 سال بعد در سال 1341 به نخستوزیری رسید، کارنامه ننگینی در صفحات تاریخ ثبت کرده است. وی که در 25 فروردین 1357 بر اثر بیماری درگذشت، نقش مهمی در کشتار خونین 15 خرداد 1342 داشت. چنانکه خود مینویسد: «تصمیمی که من در 15 خرداد گرفتم، هنگامی که نخستوزیر بودم، آن وقت هم بیش از 90 نفر کشته نشدند[!] ولی اگر بیشتر [هم کشته] میشدند، صحبت از وجود یا عدم وجود کشور بود، من تصمیم خودم را گرفته بودم.»
حمایت اسدالله علم از فرقه ضاله بهائیت
علم پیش از دوران نخستوزیری نیز به عنوان «غلام خانهزاد شاه» در راستای خوشخدمتی به درباره پهلوی، از هیچ اقدامی فروگذار نمیکرد. در این راستا میتوان به حمایت وی از فرقه ضاله بهائیت که ارتباط آن با دربار پهلوی امروزه روشن شده اشاره کرد.
حجتالاسلام فلسفی، خطیب شهیر نهضت اسلامی و مبارز انقلابی، در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره ماجرای دفاع اسدالله علم از فرقه ضاله بهائیت میگوید: «وظیفه مذهبی حکم میکرد که در مقابل تبلیغات فرقه بهائیت بیتفاوت نباشم و علی رغم وابستگی آنها به دستگاه حاکم، در منابر خود برضد آنها مبارزه تبلیغی نمایم… در سال ۱۳۳۴ قبل از شروع ماه مبارک رمضان، به آیتالله بروجردی عرض کردم که آیا شما موافق هستید مسأله بهاییها را در سخنرانیهای مسجد شاه که بهطور مستقیم از رادیو پخش میشود، تعقیب کنم؟ ایشان قدری فکر کردند و بعد فرمودند: «اگر بگویید خوب است، حالا که مقامات گوش نمیکنند، اقلاً بهاییها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند.» …من به منزل آمدم و به جمعی از وعاظ که در آنجا جمع بودند، گفتم شما هم در منابر بگویید. آنها هم گفتند.
سخنرانی برضد بهائیها در مسجد شاه و پخش آن از رادیو، موج عجیبی در مملکت ایجاد میکرد و مردمی که از دست آن فرقه ضاله ستم دیده بودند به هیجان میآمدند… در سخنرانی ماه مبارک رمضان آن سال، آیات مربوط به پیامبران خدا و اعمال مردم در عصر آنان را مورد بحث قرار میدادم. شاید حدود ده روز از ماه رمضان گذشته بود. یک روز در منبر این آیه را خواندم: «اتبنون بكل ريع آيةً تعبثون…» پیامبر وقت، به زندگی اشرافی افراد خودخواه و بلندپرواز اشاره میکند و ساختمانهای مجلل آنها را گوشزد مینماید و جباریتشان را نسبت به مستضعفین خاطر نشان میسازد. به دنبال آن مطلب، درباره بهائیان و موقعیت آنها در ایران صحبت کردم.
فردای آن روز علم، که وزیر کشور بود، تلفن کرد. ابتدا به صورت کنایهآمیزی اظهار داشت: «من دیروز ضمن نهار خوردن به حرفهایتان در رادیو گوش میدادم و میدیدم با وضعی که دارم، از مصادیق این آیه هستم.» بعد از ذکر این جمله، لحن سخن را عوض کرد و گفت: «آقای فلسفی من اجازه نمیدهم که درباره بهاییها این چنین صحبت کنید و امنیت را مختل نمائید و موجب خونریزی شوید.» به وی گفتم: «مؤدب سخن بگوئيد و الا گوشی تلفن را میگذارم.» او هم لحن صحبت را عوض کرد و گفت: «منظورم این است که از مراکز مختلف کشور به وزارتخانه خبر میرسد که مردم خشمگین و عصبانی هستند و ممکن است به بهاییها حمله کنند و نظم و امنیت به هم بخورد. خواستم بگویم متوجه این نکته باشيد.» جواب دادم: از نظر امنیت و حفظ جان مردم نگران نباشید. با لحن جدی به مسلمانان میگویم هدف من آشکار ساختن گمراهی بهاییها است. مبادا مسلمانی دست تجاوز بگشاید و بر روی یک بهایی سیلی بزند و یا این که تهییج شود و موجب خونریزی و قتل گردد.»
ترس علم از افشاگریهای وعاظ انقلابی
مرحوم فلسفی ادامه میدهد: «از انتقادهای من شاه و اطرافیانش هم عصبانی بودند اما دو نفر بیشتر عصبانی و ناراحت بودند و این را به خوبی میدانستم. یکی دکتر منوچهر اقبال و دیگری اسدالله علم بود. این دو نفر اغلب روی کار بودند و فقط پستهای آنها عوض میشد. گاهی این رییسالوزراء بود و گاهی آن. گاهی آن وزیر بود و زمانی این. گاهی این وزیر دربار بود و گاهی آن. گاهی این وزیر کشور بود و زمانی آن.
این دو نفر از من بسیار ناراحت بودند و حتی به عناوین مختلف بر ضد من توطئه میکردند. اگر گاهی اتفاق میافتاد و مجبور میشدند که پای منبرم بنشینند، جدا ناراحت بودند و از آن بیم داشتند که من جملهای علیه آنها بگویم. حتی گاهی هم که جملهای را با نهایت ادب و اخلاق میگفتم، باز باعث ناراحتی آنها میشد؟
یادم نمیرود که در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در شبستان بزرگ آن، مجلس فوقالعاده مهمی بر پا بود. در تمام شبستان صندلی گذاشته بودند. منبر در مقابل در ورودی شبستان قرار داشت. دو طرف منبر تا عقب و از آن طرف تا محراب جمعیت نشسته بود. علم آمد و همان کنار در روی صندلی نشست. قرائت قرآن تمام شد و من منبر رفتم. از بالای منبر دیدم که علم به سیدی که جزءهای قرآن را بین مردم توزیع میکرد اشاره نمود و مطلبی را در گوش او گفت. او هم به عقب شبستان و به طرف دست راست مسجد رفت. بعد دیدم سپهبد نصیری، رئیس کل ساواک، که در صندلی عقب نشسته بود از جا حرکت کرد و به ردیف اول آمد. مردی هم از جایش بلند شد و او به جایش نشست.
برای من روشن شد که علم به آن سید گفته بود برو به نصیری بگو بیاید و این جا بنشین، تا من از روی منبر او را ببینم و با یادآوری اینکه او مردی خطرناک و رئیس ساواک است، در این مجلس او را مورد حمله قرار ندهم! تا این اندازه یک نفر وزیر که آن وقت وزیر دربار بود، میترسید.»
نقش علم در تاسیس سفارت اسرائیل در ایران
یکی دیگر از خوشخدمتیهای اسدالله علم به شاه و اربابان غربی خود، تاسیس سفارت اسرائیل در ایران بود. در بخشی از کتاب «خانه زاد شاه» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده در این رابطه آمده است: علم به طور مخفیانه سفارت اسرائیل را در تهران تاسیس کرد و خانه سابق قوام السلطنه را به فعالیتهای آزاد تجاری و سیاسی دیپلماتهای اسرائیلی اختصاص داد. تهران تا 15 سال بعد تنها پایتخت یک کشور مسلمان بود که اسرائیل در آن سفارتخانه داشت. با این اقدام علم، رابطه ایران با رژیم صهیونیستی از اعزام کارشناس برای سازمان امنیت، به رابطه گسترده در سطوح مختلف کشاورزی، تجاری و غارت اموال باستانی ایران تبدیل شد.