کلیشه سازی اسلام در ادراکات غربی بین بنیادگرایی و فوبیا: قرائت تحلیلی و انتقادی
خلاصه
این پژوهش تلاشی جدی برای روشن کردن تصور کلیشه ای غرب از اسلام و مسلمانان و بازتاب آن در روابط اسلام و غرب است. محقق از جنبه ها و ابعاد مختلف با پوشش اهمیت، اهداف و روش به موضوع می پردازد. این تحقیق همچنین افکار مستشرقان غربی را که تصویری منفی از اسلام و عربیت ترسیم می کند، روشن می کند. این ایده بنیادگرایی را در چارچوب خود مفهوم، محتوا و دلایل ظهور اسلام سیاسی به ویژه پس از انحطاط 1967 و انقلاب ایران و حمله شوروی به افغانستان در 1979 پوشش می دهد. مطالعات دقیقی در مورد غرب انجام شد. درک بنیادگرایی اسلامی و چگونگی توسعه این تفاسیر و نظرات غربی تا حد ایجاد فوبیا از اسلام و اسلام گرایی به ویژه پس از 11 سپتامبر 2001. اهمیت این پژوهش در ارزیابی عقلانی رابطه اسلام و غرب در سه مرحله متوالی است. در اولی، شرقشناسی غربی به شیوهای بسیار بدنامآمیز، اسلام را تا حدی که آن را با عقب ماندگی و ناتوانی در توسعه یکسان میدانست، ترسیم کرد. در مرحله دوم، اسلام با بنیادگرایی و تفکر افراطی پیوند خورد، به ویژه پس از ظهور اخوان المسلمین در مصر و نیت بد اسلام گرایان برای مقابله با رژیم های سکولار در جهان عرب. در مرحله سوم، اسلام در دوران جهاد مقدس و «حمله انتحاری» و به دلیل رویارویی مستقیم با آمریکا در عراق و افغانستان به یک ترس، تهدید و هراس واقعی تبدیل شد.
معرفی
رابطه بین غرب مسیحی و شرق اسلامی در طول دوره های طولانی تاریخ با تضاد، درگیری مداوم و خصومت مشخص شده است. این دشمنی در طول جنگهای صلیبی در قرن دوازدهم به اوج خود رسید، زیرا صلیبیون نشاندهنده تلاش اروپایی مسیحی برای بازگرداندن شرق عرب از سلطه مسلمانان و از نفوذ اسلام بود، بهویژه سرزمین مقدس که در اختیار و حاکمیت روم بود. امپراتوری اروپایی ها در مرحله اکتشافات جغرافیایی و توسعه طلبی استعماری با مردم و ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین درگیر شدند، اما رویارویی مستقیم آنها با دولت ها و امارت های مسلمان شکلی بسیار خاص و متفاوت داشت. این به این دلیل بود که مسلمانان در طول تاریخ، پروژهای جهانی، تمدنی و انسانی را در دل خود داشتند که اسلام را به عنوان یک دین و فرهنگ منعکس میکرد. مسلمانان در تلاش برای انتشار پیام اسلام در سراسر جهان، در شرق و غرب، با پروژه استعماری اروپا درگیر شدند. تفاوت بین این دو پروژه در محتوا، اهداف و استراتژی ها به وضوح قابل مشاهده است. نفوذ مسلمانان در جهان به دلایل و اهداف دینی و فرهنگی بوده است، زیرا اسلام به عنوان یک دین جهانی نشان دهنده سبک جدیدی از زندگی است و از این رو وظیفه همه مسلمانان است که پیام و روح اسلام را با تمام ابزارهای موجود تبلیغ کنند. از جمله جهاد خشونت آمیز.
در عین حال، توسعه طلبی اروپا با هیچ فلسفه دینی یا جزم معنوی انگیزه ای نداشت، بلکه به وضوح با جاه طلبی های استعماری حرکت می کرد، زیرا تحولات صنعتی، سرمایه داری و مادی در این جوامع، تشویق اروپایی ها به ویژه در انقلاب پسا صنعتی در قرن نوزدهم، برای استعمار دنیای قدیم و کشف دنیای جدید. اروپایی ها قصد داشتند منابع، بازارها و نیروی کار ارزان را جستجو کنند و بحران های داخلی خود را بیشتر به این مستعمرات تازه کشف شده صادر کنند.
تسلط مصرف گرایی مادی و سرمایه داری وحشی و ناسیونالیسم کور شوونیستی در اروپا منجر به دو جنگ جهانی ویرانگر شد که میلیون ها قربانی بر جای گذاشت. جنگ جهانی اول شاهد نقش پایانی نظم جهانی اسلام پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و خلافت مسلمانان در سال 1924 بود. دولت اسلامی توسط کمال آتاتورک با یک دولت سکولار ملی بر اساس یک شکل از زبان، فرهنگ و تاریخ جایگزین شد. به جای دین حمله استعماری غرب به سرزمین های اسلامی و نقش عقب نشینی مسلمانان در امور جهانی، همراه با ایدئولوژی های نوظهور مانند سکولاریسم، سوسیالیسم و دموکراسی، همگی به ظهور جنبش های اسلام سیاسی منجر شده است. در سال 1928 حسن البنا موفق شد اخوان المسلمین را در مصر تأسیس کند. شدت درگیری اسلام و غرب در دوره پس از جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد در سال 1991 به حداقل میزان کاهش یافت. پیامدهایی بر کشورهای مسلمان که به دلیل نداشتن توانمندی واقعی نتوانستند بر این سیستم تأثیر بگذارند و به ماهواره هایی تبدیل شدند که در مدارهای ابرقدرت حرکت می کردند. دو قطبی شدن سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سابق واکنش مسلمانان عادی سیاسی را برانگیخت. آن مسلمانان به این دوقطبیسازی بهعنوان نوعی توهین به آبروی ملت مسلمان نگاه میکردند، زیرا مسلمانان بهعنوان یک گروه نمیتوانستند پروژهای فرهنگی جهانی داشته باشند که بتواند با سرمایهداری آمریکایی و سوسیالیسم شوروی رقابت کند. غیبت امت اسلام از منبع قدرت و نفوذ در جهان نقش خود را در گسترش محبوبیت توده ای اسلام گرایان ایفا کرد که به عنوان تجدید کننده الگوی اسلامی تلقی می شدند.
اسلام و جنبشهای اسلامی معاصر به متغیرهای حیاتی در غرب تبدیل شدند – معادلات و روابط مسلمانان در دوران پس از جنگ سرد. بسیاری از نظریهها و پارادایمهای مفهومی غربی برای روشن کردن ماهیت همپوشانی نظام جهانی در این دوره ابداع شدند. این نظریه ها مولفه ها و ابعاد فرهنگی را به عنوان عوامل مهم در شکل دادن به سیاست های نوظهور بین المللی پذیرفتند. به عنوان مثال، ساموئل هانتینگتون در کتاب خود در مورد برخورد تمدن ها استدلال می کند که فرهنگ و مذهب در انعکاس روابط بین دولت ها و ملت ها تعیین کننده تر از منافع ملی هستند، در حالی که فرانسیس فوکویاما تز خود را در مورد پایان تاریخ به طور مفصل تبلیغ می کند که در دیدگاه هگلی که فروپاشی کمونیسم به معنای پیروزی سرمایه داری غربی است. در این زمینه، فوکویاما قویاً به کشورهای جهان سوم توصیه کرد که اگر میخواهند مشکلات و موانع مزمن اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود را حل کنند، الگوی غربی دموکراسی، بازار آزاد و حقوق بشر را تقلید کنند. هرکسی می تواند بوی برتری غرب و خودسری غربی ها را در ادعای اینکه مدل غربی توسعه و نوسازی تنها الگوی موجود در سراسر جهان است، حس کند. این دیدگاه همچنین منعکس کننده سانترالیسم اروپایی-آمریکایی است که در اکتشافات پسا جغرافیایی یافت شد و نقش خود را در زمینه سازی برای استعمار و استعمار نو ایفا کرد.
یکی از پیامدهای این سانترالیسم فکری سرکوبگر اروپایی-آمریکایی، استفاده گسترده از متغیرها و اصطلاحات جدید مرتبط با پدیده های جاری اسلامی مانند بنیادگرایی، تروریسم اسلامی و اسلام هراسی است. برخورد تمدن ها منعکس کننده یک ذهنیت غربی است که به همه چیز در دنیای دیگران از جمله زبان، واژگان، و ابزار معاملات و گفتگوی انسانی هجوم آورد. تزهای غربی پیرامون اسلام و اسلام گرایی به برند جدیدی از بنیادگرایی و ایدئولوژی فکری تبدیل شد.
بنیادگرایی اسلامی به موازات تأثیر عمیق جهانی شدن و نقش آن در مصادره حاکمیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشورهای فقیر از جمله کشورهای مسلمان در حال افزایش است.
اندیشه شرقشناسانه و کلیشهسازی اسلام
ادوارد سعید در شاهکار شگفت انگیز خود “شرق شناسی” قویاً تأیید می کند که شرق شناسی یک اختراع اروپایی است که توسط اروپایی ها به ویژه فرانسوی ها و انگلیسی ها از نیمه دوم قرن هجدهم پذیرفته شده است. ادوارد سعید، مانند سایر متفکران، پیوسته در معرفی کتاب خود کوشید تا تعریف نظری و مفهومی مشخصی از شرقشناسی ارائه دهد و آن را در چارچوب مناسب خود قرار دهد. سعید شرقشناسی را یک حوزه شناختی دانشگاهی میدانست که به گروهی از مؤسسات علاقهمند به مطالعات و تحقیقات درباره شرق از دیدگاه انسانشناسان، جامعهشناسان، روانشناسان، سیاستمداران، مورخان هنر و منتقدان ادبی خدمت میکند. شرقشناسی، در واقع، یک روش فکری از قبل مبتنی بر تبعیض معرفتشناختی بین شرق و غرب است. شرقشناسی در اینجا نقطهای برای تبعیض برای بسیاری از دانشمندان و متفکران، بهویژه کسانی که به حوزههای علمی و نیز شناختی علاقهمند بودند، ایجاد میکند. این ابزاری بود برای توسعه عملکرد نظری آنها و آزمایش تحقیقات تجربی آنها، به ویژه آنهایی که به بحث در مورد پدیده های اجتماعی یا سیاسی، و همچنین توصیفات مربوط به ادبیات، شعر، سنت ها و به طور کلی سبک زندگی مربوط می شوند. در نهایت شرقشناسی را سبک یا روشی غربی، روان، اما فریبنده بر اساس متلاشی شدن ماتریس افکار و فرهنگ دیگری برای کنترل آن دانستند. دانشگاه ها برنامه ها و دپارتمان های علمی و دانشگاهی را ایجاد کردند که به زبان ها و تمدن های مشرق زمین علاقه مند بودند. به عنوان مثال، کالج شرق در دانشگاه آکسفورد در بریتانیا وجود دارد. دانشگاه پرینستون همچنین بر تأثیر گروه شرق شناسی پس از جنگ جهانی دوم تأکید کرد. در سال 1959، دولت بریتانیا کمیته ویژه ای را برای ارزیابی مجدد تغییرات و تحولات در مطالعات شرقی، اسلاوی، اروپای شرقی و آفریقا تشکیل داد (سید، 1978).
عوامل زیادی در تدوین مفاهیم شرق و غرب به عنوان دو مفهوم متمایز و متضاد متفاوت در بینش ها و منافع نقش داشتند، مانند رابطه تاریخی بین اروپا، قدرت های امپریالیستی و استعماری و شرق فقیر. عامل دیگر آن سیستم آموزشی غرب در قرن 19 است که بر مطالعه فرهنگ های بسیاری از شرق متمرکز بود. عامل سوم مفروضات ایدئولوژیک و اینها، تصاویر و تخیلات است. همه در ایجاد تصویری از غرب از مشرق زمین، که با گذشت زمان یک ویژگی جاودانه و تثبیت شده به خود گرفت، شرکت کردند. چنین تصویری را میتوان در نمونههایی از آثار نویسندگان عرب نیز مشاهده کرد که برای کشف منشأ دیدگاههای آمریکایی در رابطه با مسائل عربی و اسلامی و نیز مسئله فلسطین، که در ادبیات آمریکا و کتابهای درسی مدارس کاملاً مشخص بود، تلاش کردند. ، مطبوعات، فیلم ها و کلیساها (سلیمان، 1375). خطرات موجود در این گونه عقاید درباره مشرق زمین به طور عام و اعراب و مسلمانان به طور خاص در مرزهای خاکستری تیره و تار آن نهفته است، زیرا آنها تلاش می کنند تصوری متوسط در مورد شرق ایجاد کنند و بر برتری غرب تأکید کنند. این امر همچنین در تلاش مستمر برای بهرهبرداری از جهانیگرایی در اشکال مختلف آن بهویژه ارتباطات و رسانهها برای این منظور و ایجاد احساس نیاز شرق به غرب از این نظر مورد تأکید قرار گرفته است (گیدنز، 1994).
با توجه به فرهنگ و امپریالیسم، او در کتاب «شرقشناسی» خود بهطور جدی کوشید به سؤالاتی پاسخ دهد که هنوز پاسخی به آنها داده نشده است. در دوره فروپاشی استعمار پس از جنگ جهانی دوم، ادوارد سعید گروهی از نویسندگان با استعداد عرب و غیر عرب از آسیا و آفریقا را نشان داد که آثارشان به اندازه کافی خلاق بود تا از طریق برخورد با غرب، تاریخ استعمار و امپریالیسم را بازخوانی کنند.
این امر سعید را قادر ساخت تا جدایی بین سفیدها و غیرسفیدها را با توجه به خلاقیت و مشارکت در تاریخ و تمدن به شدت رد کند و آن را رد کند. جهان بر مشارکت و فرهنگهایی استوار است که برای غنیسازی تاریخ و تمدن بشری با هم دیدار میکنند و اشتراکات زیادی دارند. آنچه سعید در فرهنگ و امپریالیسم تجسم کرده بود، سنگ بنای انقلابی عظیم در علوم انسانی و اجتماعی است. سعید مأموریت خود را بر اساس موضوع محوری مبتنی بر درک رابطه پنهان بین قدرت و اقتدار، از یک سو، و متون استوار کرد. ، روایات و ترکیبات، بر روی دیگران، سپس این را در فرهنگ، تاریخ، جامعه، ادبیات و رمان فرافکنی می کند. خطر روایات، همانطور که سعید میدید، در این واقعیت نهفته است که روایتهای رسمی از تاریخ مرتبط با ایدئولوژی و فرهنگ شاهنشاهی میسازند که اولویت اصلی آن جلوگیری از روایتهای متفاوت دیگران است. شکل پیچیده ای از خطر زمانی که چنین روایتی رسانه های سفیدپوست و نظریه های سیاسی را جمع آوری می کند تا تصویری “نژادی کوچک” درباره اعراب ایجاد کند، درست مانند افرادی که شتر سواری می کنند، با انواع رفتارهای بد، فقط تروریست ها یا شیوخی را تولید می کنند که ثروت های زیادی برای خرج کردن دارند. شهوت زنان و لذت های گذرا (سید، 1994)
در نتیجه اسلام تحت فشار استعمار قرار گرفت و از این دو جریان تصویری کلیشه ای به وجود آمد که شرق را با اسلام آمیخت و همه ایرادات مشرق زمین را به عنوان بخشی از اسلام منعکس کرد. مبلغان مسیحی و مستشرقین در ایجاد این تصویر منفی و همچنین دیدگاههایی که از نوع استعماری وحشیانه علیه اسلام بود. آنها به شدت معتقدند که اسلام ویژگی های دین را از دست داده است. اسلام موضوعی است و خواهد بود که اندیشه غرب را مورد حمله قرار می دهد. متفکری همانطور که هگل درباره اسلام می گوید: «ما در اسلام نمی توانیم حقایق ثابت شده مربوط به حواس را بیابیم، در کشور، در کنار گذاشتن آنچه که عمیقاً گزینشی است. احساس یا دیده می شود».
نمونه دیگری در درایول، نویسنده کتاب «کتابخانه شرق» دیده می شود که در آن تاریخ را به تاریخ مقدس که توسط یهودیان و مسیحیان بازنمایی می شود و تاریخ کثیف که توسط مسلمانان نمایندگی می شود، تقسیم کرد. به نظر او یهودیت و مسیحیت وابسته به جغرافیای متمدن متفاوت از اسلام است که بسیار متواضع است. در مورد جاستاو فون گرونباوم، او آثار بزرگی در مورد اسلام ارائه کرد، آثاری که وابستگی اسلام به هر تمدن یا دینی را رد می کند. به نظر او اسلام بسته است و خود را به توسعه نمی دهد. ماکس وبر در کتاب «اسلام و سرمایه داری» اسلام را مناقشه برانگیز می داند و از هیچ اخلاق و اخلاقی که با سرمایه داری همخوانی دارد دفاع نمی کند. وی با توجه به جامعه اسلامی، آن را ظالمانه و غیرمنطقی می داند که باید تحت کنترل باشد (ابوهیه، 2004).
شرق شناسی یکی از ویژگی های رنسانس، روشنگری و خردگرایی در اروپا است. همچنین یکی از مقررات سرمایه داری اروپا محسوب می شود که شرق را با ماتریس سنتی فرهنگی و دستاوردهای آن در هنر، سیاست، معماری و ادبیات می نگریست (Arkoun, 2000). بیشتر مطالعات انجام شده توسط مستشرقان از ویژگی های قومی و مردم شناختی بود. . ارنست گلینر جامعه عادی مراکش را مطالعه کرد که با اسلام هماهنگ بود و به نوعی جامعه ساده و بسته عرفانی رسید. این با مطالعات دیگر مستشرقان دیگر در مورد جامعه در شبه جزیره عربستان که مهد اسلام و معمول زندگی عادی محسوب می شود، هماهنگ بود. همیشه با ثبات در تضاد است و در مدیتیشن و تفکر عمیق کمک چندانی نمی کند یا احساس تمدن یا آن را برای خلاقیت ایجاد نمی کند. و هنگام مطالعه تمدن اسلامی نیز آن را فاقد جامعیت میدانند، زیرا میبینند که حاوی اندیشههای معنوی آرمانی است که به قیمت از بین رفتن جنبههای فیزیکی تمام میشود. بنابراین، بیشتر تلاش آنها بدون مطالعه عمیق اصول اساسی الهیات یا فقه، بر ویژگی های اقتصادی-اجتماعی متمرکز بود (Al Mousawi, 1993) Justav Von Gronbaum در این کتاب «اسلام» در ادامه مدعی شد که تمدن اسلامی از این اصول کوتاهی کرده است. نیازهای پروژه علمی مدرن که تجسم عقل، اندیشه و گشودگی به دیگران است.
این پروژه نقش دین را در هر چیز مفیدی از جمله هنجارهای جامعه بشری مانند سرمایه داری، اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت علمی و سکولاریسم قطع می کند. برعکس، پروژه غربی به وضوح در جایی است که غرب می تواند. در مسائل مربوط به حقایق و اگزیستانسیالیسم صراحتاً با خود و همچنین با جامعه اش برخورد می کند، در حالی که روشنفکران عرب مانند سطی الحسری، طه حسین، محمد حسین هیکل و عباس محمود العقاد تاریخ و وقایع را به صورت گزینشی تنظیم می کنند. روشی که با تصویری که مسلمانان در نظر گرفته اند مطابقت دارد (Arkoun, 2000). علاوه بر این، گلینر نشان داد که اسلام مستقیماً شخص و کاریزما را ستایش می کند، زیرا بر مناسک و دعاها تمرکز می کند تا آنچه واقعی و منطقی است. گیلنر به حمله خود علیه اسلام ادامه می دهد تا اینکه تأیید می کند که جامعه اولیه اسلامی، یعنی مکه و مدینه، آرمان های پاکی و محرومیت را در خود جای داده است (زبیده، 1997).
در دهههای اخیر، اسلام و مسلمانان در رسانههای غربی مورد توجه و فضای زیادی قرار گرفتند، اما همچنان برتری غرب را بر کسانی که از مشرق زمین میآمدند، نشان میدادند. چنین ایده هایی در بیشتر مطالعات شرق شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و مطالعات سیاسی، فرهنگی و سنتی وجود داشت. اکثر این مطالعات تا پایان تایید میکنند که راه مدرنیزاسیون و پیشرفت باید از مسیر و شیوه زندگی کالبدی غربی طی شود. اسلام از نظر اکثر متفکران، روشنفکران، سیاستمداران، پژوهشگران، دانشگاهیان و بازرگانان غربی قادر به ایجاد خلاقیت و تغییر نیست. صرفاً بیان تحت اللفظی آیات قرآن و سخنان پیامبر است. مسلمانان عقب مانده، بسته فکر و محافظه کار هستند که جنگ و خونریزی را می پرستند و دیگری را نادیده می گیرند. برخی پدیده فعلی را بنیادگرایی نامیدند. دیگران آن را اسلام سیاسی یا احیای اسلامی و تجدید حیات اسلامی نامیدند (تیبی، 2001).
بنابراین، کتاب ادوارد سعید برای دفاع از اسلام در برابر درک غربی از آن و برجسته کردن موضوعاتی که برای اعراب و مسلمانان اهمیت زیادی دارد، آمد. این امر نشان داد که نگرانی غرب نسبت به اسلام پس از انقلاب اسلامی ایران و حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 به شدت افزایش یافت. کتاب سعید کلیشهای از اسلام را بر اساس ایدههای از قبل تثبیتشده توسط اکثر مستشرقشناسان و متخصصان رسانهای آشکار کرد. مجموعه ای از عقاید تعصب آمیز علیه اسلام این برای انکار و شکست اخلاقی و روانی دیگری بود (سید، 1981).
غرب – اروپا قبل از جنگ جهانی دوم و ایالات متحده بعد از جنگ – همچنان شرق را پستتر و غیرقابل توسعه برای توسعه میدانستند. این به خاطر این نیست که بخشی از آسیا یا آفریقا است، بلکه به دلیل ارتباط آن با اسلام و اعراب است. این دیدگاه به دلیل مقاومت مستحکم در برابر نقشههای استعماری و امپراتوری غرب برای تسخیر ملتها و سرقت ثروت آنها قوت گرفت. تصویر اسلام همیشه با مفاهیم و افکار کلیشه ای منفی همراه بود. اسلام به عنوان یک «دین اهریمنی» تلقی می شود که محیطی غنی و حاصلخیز برای جنبش های متعصب مانند جهاد اسلامی، حزب الله و جنبش حماس فراهم می کند. این جنبشها بهعنوان بسیار دگماتیک و متعصبانه با هدف ایجاد یک نظام بسته متعصب اسلامی که همزیستی و مدارا با غرب را انکار میکند و همچنین قادر به پذیرش سایر اقلیتهای غیرمسلمان در جوامع اسلامی نیست، تلقی میشود (سعید، 1981).
اسلام همواره از نظر جغرافیایی با خاورمیانه و شمال آفریقا مرتبط است، منطقه ای که پاسخگوی جنبش های دموکراتیک و لیبرال نیست. علاوه بر این، این منطقه ای است که هرگز به عنوان منطقه دستاوردها نامزد نمی شود. این به این دلیل است که روح اسلام هرگز با روح سرمایه داری که جامعه ای را ساخته است که صدای افراد را انکار می کند، روبرو نمی شود. نزدیک و ناعادلانه است و ارادت به قبیله و رتبه اجتماعی می دهد. برنارد لوئیس، مستشرق مشهور، زمانی فراتر از این رفت که ادعا کرد اسلام مردم را در تماس با واقعیت توسعه نمی دهد. مسلمانان به قصه ها و تاریخ دروغ معتاد هستند (سعید، 1981)
بنابراین، عجیب نیست که در فرهنگ لغت غربی اصطلاحاتی را پیدا کنیم که در مورد کلیشه سازی و خصومت بیان می کنند، مانند فوبیای اسلامی یا تهدید سبز. چنین اصطلاحاتی نشان دهنده ایدئولوژی نخبگان است، اما نه لزوماً ایدئولوژی مردم عادی اروپای غربی و آمریکا. این ایده ها با ایده هایی ترکیب شده و تغذیه می شوند که بر اتحاد بین سرمایه داری و سیاست که هدف آن رام کردن مردم و انکار دیگری است، تأکید می کند. در نتیجه، مشکل در حجم چنین رابطهای و تکنوع فرضیات و بینشهای رسانهای است که با مفاهیم و روایتها یا رویدادهای کم اهمیتی که بخشی از زندگی عادی محسوب میشوند جنگ میکنند و آنها را بسیار خطرناک و تهدیدکننده میدانند. آینده جامعه بشری اسلام در رسانه های غربی و آثار نویسندگان و ستون ها در مجلات به عنوان دین شیطانی مطرح شده است. چنین تعمیمهایی جای خود را به مفاهیم جدیدی مانند «برخورد تمدنها»، «پایان تاریخ»، «تهدید سبز» و بسیاری دیگر داد.
بنیادگرایی اسلامی: اصطلاحات مسئلهدار
اسلام یک آموزه و ایدئولوژی شناخته شده است. همچنین دین جهانی یک میلیارد و یک چهارم مسلمانان در سراسر جهان است. مسلمانان اکنون در بیش از 45 کشور در آفریقا، خاورمیانه و آسیای جنوبی و مرکزی اکثریت را تشکیل می دهند، علاوه بر این تعداد مسلمانان در هند، چین، اروپا و آمریکا در حال افزایش است. اسلام به دنبال توسعه و پذیرش ساختارهای اجتماعی متفاوت مسلمانانی است که در جوامع مختلف زندگی می کنند و از نظر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متفاوت هستند. همانطور که مشهور است، اسلام همواره در تلاش است تا جوامعی متشکل از چند ملیت ها و فرهنگ ها بسازد که در آن وابستگی به نژاد، رنگ، زبان و تاریخ از بین برود و چنین جوامعی تحت هدایت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرار گیرند. با وحی از جانب خداوند توضیح داده شده است.
دنی اسلام را ترکیب فعال پیچیده ای از مردم، نژادها، جنبش ها و اهداف تعریف می کند که در آن مسلمانان در جوامع محلی به دور از یک اقتدار متحد متمرکز یک دولت زندگی می کنند. همبستگی میان مسلمانان از آنجا ناشی میشود که جامعه اسلامی توانایی ایجاد تغییرات و مقابله با تحولات و موقعیتهای جدیدی را دارد که ملت با آن مواجه است. این امر از طریق فعال سازی استدلال منطقی توسط دانشوران و دانشمندان کشور حاصل می شود. اسلام به عنوان دین و فلسفه زندگی با تحقیق و تفحص با التزام به تعالیم قرآن، مبانی و اصل فقه و تشریع اسلامی بر اساس سخنان پیامبر اکرم(ص)، توانایی مواجهه و رویارویی با تحولات اجتماعی را دارد و می یابد. ص] (دنی، 1993م)
بنابراین بنیادگرایی، با خاستگاه غیراسلامیاش که توسط جنبش پروتستانتیسم مسیحی در آغاز قرن بیستم ارائه شد، جایی در بافت اسلامی ندارد. این نه تنها به دلیل سنت مسیحی و ماهیت این اصطلاح، بلکه به دلیل مفاهیم منفی منسوب به پدیده بنیادگرایی است. بسیاری از مردم معتقدند که اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» عمداً برای تحریف و ارائه تصویری نادرست از پدیده اسلامی معاصر به کار رفته است. غرب سعی کرده است این اتهام را به مسلمانان وارد کند، یعنی مسلمانان را دارای شهوت تروریسم، خشونت و ظلم مذهبی، مصادره عقاید و آزادی ها، ظلم به آزادی زنان و تضاد با تمدن غرب می دانند. انحصار رسانه های غربی به تبلیغ و انتشار مفهوم اسلام متعصب و مسلمانان بسیار جزم اندیش و مغرضانه کمک کرد. بسیاری از ناظران غربی، اسلام را دین مبانی ایدئولوژیکی میدانستند که با مدل ایدئولوژیک غربی مقابله میکند و با آن مخالفت میکند (الزبین، 2000).
در دهه 1980، اسلام سیاسی فعال مترادف با افراط گرایی و تروریسم شد که توسط مربیان، تصمیم گیرندگان و رسانه های غربی دیده می شود. همچنین با بحران گروگان ها، انفجارهای انتحاری و کشته شدن گردشگران خارجی همراه است. بنابراین دنی با استفاده از اصطلاح «بنیادگرایی» مخالف است، زیرا این موضوع بحث برانگیز است، زیرا غیرممکن است که شخصی مسلمان باشد مگر اینکه به اصول آن پایبند باشد.
در این رابطه، او می گوید: «اصطلاح بنیادگرایی به طور گسترده در دهه هفتاد برای توصیف اشکال مختلف تلاش برای احیای اسلام رایج شد. این اصطلاح برای اولین بار در آغاز قرن بیستم برای توصیف مسیحیان محافظه کار تحصیلکرده ای که گروهی از اصولی را تعیین می کردند که ایمانداران مسیحی واقعی باید به آن پایبند باشند استفاده شد. و با توجه به ریشه آمریکایی پروتستانی این اصطلاح، بسیاری از ناظران مسلمان و غیرمسلمان معتقدند که چنین اصطلاحی نباید برای تجدید حیات و کنشگری اسلامی استفاده شود (Wight, 1992).
ریچارد میچل، کارشناس آمریکایی و مورخ اخوان المسلمین در مصر، معتقد است که هیچ واژه معادل واقعی در زبان عربی وجود ندارد که بتواند به معنای بنیادگرایی باشد و آن را در متن اسلام غیرقابل اجرا می داند. یکی دیگر از متخصصان در این زمینه می گوید: «عاقلانه نیست که برای گروهی از مردم مفهوم پیش داوری را بیاوریم و آن را در جنبش های اسلامی به کار ببریم، به ویژه هنگام بررسی و تحقیق در سنت های غیر اسلامی (اسمارت، 1987). جیمز بار، متکلم مشهور. می گوید که بنیادگرایی واژه یا عبارت بدی است و افراد منسوب به آن دوست ندارند که به این نام خوانده شوند، بیشتر به عنوان واژه ای غیردوستانه که نشان دهنده انحطاط، عقب ماندگی و افراط گرایی است، فهمیده می شود، اما رابین رایت ترجیح می دهد از اسلام و اسلام گرایی استفاده کند. عباراتی که دقیقاً تلاش برای تفسیر خلاقیتی را که به دنبال ساختن یک نظام اقتصادی-اجتماعی اسلامی است توصیف می کند. علاوه بر این، برخی از متخصصان امور خاورمیانه و متخصصان در امور مذهبی نیز استفاده از اصطلاح «رستاخیز» یا «رنسانس» را ترجیح می دهند. برای توصیف جنبشهای اسلامی که خواهان ایفای نقش فعال برای اسلام سیاسی هستند. (رایت، 1992).
ایرواند ابراهیم، کارشناس مسائل ایران، در مورد استفاده از این اصطلاح تردید دارد: او مخالف استفاده از «بنیادگرایی» در جهان اسلام معاصر است، زیرا به منشأ پروتستانی آمریکایی آن مربوط می شود. اما او می گوید که خمینی و یارانش نتوانستند اصطلاح یا عبارت مترادفی را چه در عربی و چه در فارسی بیابند. مسلمانان ایرانی در مقایسه با دیگران که منحرف شدهاند، خود را مطیع و پیرو اسلام و اصول آن میدانند. به دلیل پیروی از مفاهیم بیگانه، تحریف تاریخی قرآن و سخنان حضرت محمد (ص) . نه تنها جنبشهای اسلامی معاصر بهعنوان متعصب یا بنیادگرا توصیف میشدند، بلکه از این اصطلاحات برای توصیف کشورهای خاصی در خاورمیانه مانند لیبی، عربستان سعودی و ایران استفاده میشد. در لیبی، قذافی به خود این حق را داد که اسلام را دوباره تفسیر کند. در گفتار و کردار پیامبر نیز تردید داشت. بیشتر سخنان و نظرات او در کتاب «کتاب سبز» آمده است. در عربستان سعودی بین خاندان سلطنتی و روشنفکران و مبلغان دینی اتحاد وجود دارد. این برای جلب حمایت مسلمانان محافظه کار و همچنین میانه رو و قانونی کردن کنترل سلطنتی بر کشور است. با این حال، عربستان سعودی چندان نگران نوع ایدئولوژی مانند بنیادگرایی نبود. زیرا ممکن است این امر در مقابل روابط خارجی آن با جهان غرب به ویژه آمریکا و اروپا باشد (العظیم، 1993). در مورد ایران، انتقادات غرب در آن زمان بسیار شدید بود. از خمینی ایران و ایرانیان آمریکا را دشمن اول اسلام می دانند. به همین دلیل است که ایران در ادبیات و رسانه های آمریکایی به عنوان یک دولت تروریسم و بنیادگرایی معرفی می شود که توسط آموزه ها و افکار ایدئولوژی تهاجمی خمینی هدایت می شود.
دلایل فراتر از ظهور اسلام بنیادگرا
برخی منابع نشان میدهند که دلایل ظهور اسلام سیاسی و احیای مبانی اسلامی از اواسط قرن نوزدهم آغاز شد، زمانی که گروهی از متفکران و مبتکران مانند جمال علاءالدین الافغانی، محمد عبده و محمد رشید رضا به توسعه اسلامی پرداختند. گرایش به برخورد با دنیای پیشرفته اطراف.
این اصلاح طلبان معتقد بودند که مردم اسلامی در سختی به سر می برند، زیرا حکومت هایشان بسیار ضعیف بوده و قادر به محافظت از آنها در برابر مداخلات خارجی نیستند. اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر درک معاصر و فعال کردن نهادهای علمی و آموزشی است. مهمترین آنها عبارتند از:
اول: مشکل اسلام معاصر در دین بودن و موفقیت آن در سراسر جهان است. جهان اسلام تنها در یک قرن پس از تسخیر مکه (630 پس از میلاد مسیح) بخش های وسیعی از جهان از اقیانوس اطلس در غرب تا چین در شرق. مسلمانان در زمانی که اروپا برای بیدار شدن از جهل و سختیها تلاش میکرد، زندگی مرفهی داشتند. این نعمت آسمانی در آغاز قرن پانزدهم، زمانی که اروپا از خواب عمیق خود بیدار شد، شروع به تغییر کرد و افول کرد. و نفوذ خود را از طریق فناوری، موفقیت نظامی و ایده های جدید گسترش دهد. بنابراین برخی می بینند که معاد مدرن اسلامی فقط واکنشی است در برابر انحصار اروپا در هر زمینه و جنبه ای از زندگی. مسلمانان رهبران جهان بودند و به تازگی قربانی مداخله خارجی آمریکا و اروپا شدند (پایپس، 1980).
ثانیاً: یکی از دلایل رستاخیز اسلامی معاصر، شکستهای نظامی متوالی کشورهای مسلمان از کشورهای مسیحی غربی از قرن نوزدهم، زمانی که امپراتوری عثمانی شروع به فروپاشی کرد، است. تأسیس دولت صهیونیستی در فلسطین در سال 1948 یک نفرت مستقیم علیه اروپا بود. زیرا اسرائیل در واقع یک پروژه آمریکایی-اروپایی در مرکز جهان اسلام است و این به انتقال احساسات جمعی همبستگی و حمایت در میان مسلمانان کمک کرد. ناپلئون بناپارت در سال 1799 خود را ملزم میداند که هنگام رهبری لشکرکشی خود علیه شرق، برای حمایت از یهودیان دعوت کند و بگوید: «آه، شما اسرائیلیها، مردم بینظیر، فرانسه برای حمایت از شما، حماقت بازوی خود را نشاسته میکند، و این را نگه میدارد. سنت اسراییل. شما… مالکان قانونی واقعی فلسطین» (ابو فاضل، 1992) مسلمانان همچنین اعمال بد کشورهای اروپایی، به ویژه بریتانیا و فرانسه را که جهان عرب را با معاهده سایکس پیکو به کشورهای پراکنده کوچک تقسیم کردند، فراموش نخواهند کرد. سال 1916
سال 1967 از نظر همه معیارها سالی فاجعه بار برای همه اعراب و مسلمانان و نقطه عطفی در مناقشه اعراب و اسرائیل به شمار می رود. در آن سال اسرائیل «دشمنان عرب» خود را در جنگ شش روزه شکست داد. اسرائیل سپس بلندی های جولان، کرانه باختری، نوار غزه و شبه جزیره سینا را اشغال کرد (پترسون، 2004). اشغال اورشلیم ضربه سختی بود که عزت و عزت نفس و توجه اعراب را از بین برد. آرمان فلسطین و آزادی اورشلیم از یک موضوع صرفاً منطقه ای عربی به یک مسئله جهانی اسلامی تبدیل شد که به هر مسلمان مربوط می شود (ایوبی، 1993).
سوم: نهضت رستاخیز اسلامی در دهههای 1970 و 1980 واکنشی بود به شکست گروهی از تلاشهای ملی و سوسیالیستی پس از رهایی از انحصار خارجی. ناصریسم در مصر، ایدئولوژی بعثی در سوریه و عراق، سوسیالیسم اسلامی در لیبی و الجزایر و سوسیالیسم مارکسیستی در یمن جنوبی همه شکست خوردند. در سطح سیاسی، جنبشهای سکولار معاصر در جهان اسلام شکست خوردند. نه ناسیونالیست های لیبرال و نه کمونیست ها نتوانستند به وعده ها و تعهدات خود نسبت به مردم خود عمل کنند. دولت های کشورهای اسلامی علاقه ای به ایجاد موضع سیاسی قانونی برای آنها نداشتند. برعکس، آنها از نوع حکومت استبدادی بودند که توسط دیکتاتورها و رهبران نظامی و ارتش رهبری می شد. احزاب سیاسی ممنوع یا با فعالیت محدود بودند. انتخابات عادلانه و عادلانه نبود. افزون بر این، فساد مالی و اداری، بهعلاوه بدرفتاری و توزیع نادرست ثروت میان ثروتمندان و فقرا، به پدیدهای رایج تبدیل شد.
جنبشهای اسلامی الگوی مارکسیستی را رد کردند و از پذیرش آن سرباز زدند، زیرا این یک دکترین کاملاً سکولار آتئیستی بود. علاوه بر این، سرمایه داری گروه جدیدی از نخبگان و جامعه سرمایه داری مصرف کننده را به وجود آورد. بنابراین اسلام گرایان با تمرکز بر مسائلی مانند بیکاری، فقر و توزیع ناعادلانه ثروت، علاوه بر نظام های استبدادی دیکتاتوری، موفق شدند حمایت جریان اصلی را به دست آورند (شوانتیز، 2005).
چهارم: کشف نفت در مقادیر عظیم تجاری در شبه جزیره عربستان، مهد طبیعی اسلام، باعث شد مسلمانان احساس کنند که اسلام به عنوان یک قدرت مرکزی در میان ملت ها شروع به کسب قدرت و نفوذ کرده است. عوامل بسیار زیادی به این جریان قوت بخشید، زیرا بیشتر بنزین در مرکز جهان عرب یافت می شود، جایی که حضرت محمد (ص) وحی را از جانب خداوند دریافت کرد و اولین جامعه اسلامی را در شبه جزیره عربستان تأسیس کرد. درآمدهای حاصل از نفت تا حدی از حضور سازمانهای اسلامی در سراسر جهان حمایت میکرد که از گسترش اسلام در سراسر جهان حمایت میکرد و پس از رهایی از حاکمیت روسیه منجر به ساخت مساجد در بسیاری از کشورها بهویژه در آسیای مرکزی شد (پایپس، 1980).
پنجم، استعمار فرهنگی جدید در قرن بیستم مسلمانان را در هنجارها و رفتارهایشان شوکه کرد. این یک شوک روانی قوی و عمیق برای مسلمانان ایجاد کرد زیرا آنها دریافتند که نمی توانند در برابر ایدئولوژی جهانی الحادی جدید که از غرب می آید، با حمایت کانال های ماهواره ای، فناوری رایانه، اینترنت و مطالب چاپی بایستند. این امر در نتیجه شکاف ایدئولوژیک و بیداری اعتقادی را در بین فقرا در شهرها ایجاد کرد (امین الله، 1991). بیداری اسلامی به ویژه در سطوح مذهبی و فرهنگی فرمول جدیدی را پدید آورد که بر فرهنگ و آداب و رسوم اسلامی تأکید داشت و آگاهی اسلامی را در مقابله با استثمار سیاسی و اقتصادی غرب و ایدئولوژی شستشوی مغزی افزایش داد. ظهور قدرتهای جهانی که با فناوریهای مدرن تقویت شد، بحثهای فرهنگی را در میان مسلمانان ایجاد کرد. این امر فرآیند جستجوی هویت فرهنگی و دینی را در چارچوب مخالفت با مدل غربی که مخفف مصادره هویت و تخصص فرد است، آغاز کرد (چوداری و بردین، 1994).
غرب و تزهای فکری بنیادگرایی اسلامی
آنچه امروز غرب را میترساند، اصول، اندیشهها و ایدئولوژیهای متفکران نواندیش اسلامی کنونی است که غرب را در سطوح مختلف به چالش میکشد. جهان شمولی اسلامی از ایده تمایز بین اقوام، نژادها، رنگ ها و زبان ها، علاوه بر جغرافیا، خودداری می کند. این جهانشمول بودن اسلام، جامعیت آن را در پرتو تنظیم همه شئون زندگی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تأیید می کند. پارادایم های فکری و معرفتی غربی که به اسلام می پردازند، همواره بر تزهای معرفتی متفکران نوین اسلامی مانند حسن البنا، سید قطب و مودودی متمرکز بوده اند. همه آن متفکران رفتار شیطانی غربی، ماتریالیسم، قدرت طلبی و تمایل به استفاده از زور را مورد انتقاد قرار می دهند (الموسلی، 1993).
مشخصه این بت پرستی و جهل جدید، از هم گسیختگی اجتماعی، فروپاشی اصول اخلاقی، نابرابری اقتصادی و ورشکستگی معنوی است. حتی قطب تا آنجا پیش رفته است که اسلام را تنها نیروی تمدنی در برابر ارزش های مادی غرب می داند. بر اساس این دیدگاه، اسلام به تنهایی قادر به ارائه راه حل برای همه سختی ها و بحران های اجتماعی و مذهبی در جوامع بشری است، زیرا نقش کلی اسلام، ساختن یک جامعه واقعی است (دیویدسون، 2000). حمله غرب به مفهوم جهاد و انقلاب در اسلام وجود دارد به این دلیل که اسلام از قرن هفتم به هر طریق از جمله جهاد با شمشیر گسترش یافته است. جهاد در منظر قرآنی به معنای مبارزه و خود رنجی با هدف ساختن جامعه واقعی اسلامی در مقابل جامعه مادی شیطان پرستی غربی است (اسپوزیتو، 1992).
برای اسلام گرایان، تغییر از جاهلیت به فضیلت جدید اسلامی نیازمند ابزارهای خاصی برای ریشه کن کردن بت پرستی و جهل است. جهاد برخاسته از شناخت الوهیت خداوند است و لذا هر شخص یا نظام و ظالمی که در مقابل ملکوت الهی قرار گیرد باید با انقلاب و شمشیر از بین برود. وظیفه انقلاب اسلامی رهایی بشریت از تمامی قواعد و مقررات دست ساخته بشر است (هودبهی، 1384). آنچه امروز غرب را می ترساند این است که نظریه دینی اسلام جهان را به دو بخش تقسیم می کند: جهان صلح و جهان جنگ، که اولی شامل مسلمانان و غیرمسلمانانی است که همچنان از دولت اسلامی پیروی می کنند و دومی شامل غیر مؤمنان است. و دشمنان (پراکتور، 19965).
برخی از روشنفکران استدلال می کنند که اسلام دموکراسی و حکومت سوسیالیستی کمونیستی یک حزبی را رد می کند زیرا دموکراسی حاکمیت اکثریت و حاکمیت مردم را در بر می گیرد در حالی که در کمونیسم دیکتاتوری پرولتاریا است. اما دموکراسی در اسلام به معنای حکومت خدا، حاکمیت قرآن و غلبه شورا است (خمینی، 1360).
حمید عنایت، روشنفکر برجسته ایرانی، اسلام و دموکراسی را با هم سازگار میداند، زیرا دموکراسی یک نظام سیاسی کثرتگرا و در مقابل استبداد است و در اسلام دیکتاتوری وجود ندارد. اصول سیاستها و برنامههای دولت از قرآن و حدیث (گفتار و کردار پیامبر) نشأت میگیرد، نه از اراده یا خواستههای فردی (عنایت، 1361).
در شرایطی دیگر، در حالی که دولت ملی سکولار، دین را امری خصوصی میداند، اسلامگرایان سکولاریسم و محتوای آن را جهل، بتپرستی و شورش علیه خدا محکوم میکنند. آنها همیشه دوست دارند به قدرت و نفوذ اسلام در سطح جهانی نگاه کنند. نظریه آنها بر اساس اختلافات مشروع بین اعضای حزب الله (حزب خدا) و حزب شیطان است. پس هیچ فردی نمی تواند عضو جامعه اسلامی شود مگر اینکه مؤمن و مسلمان شود. قطب، ایدئولوژی ناسیونالیسم عرب را به دلیل مبانی نظری و عملی تنگ آن رد کرد. از نظر قطب، خداوند عربستان را نه به خاطر عربیت، بلکه به دلایل و عوامل دیگر، به عنوان مهد اسلام برگزید. برخی از آنها به فقدان یک دولت قوی مرکزی، اجبار یا الزام سیاسی مرتبط هستند. در حالی که سایر دلایل اکولوژیکی و اقلیمی به گسترش عادات قبیله ای و عشایری کمک کرد (قطوب، 1966).
اسلام هراسی پس از 11 سپتامبر 2001 \
رویداد 11 سپتامبر 2001 به افتتاح مرحله جدیدی از نظام بین الملل کمک کرد که در دوره پس از جنگ سرد در آغاز دهه نود قرن گذشته متبلور شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سیستم کمونیسم آن در اروپای شرقی و پیروزی متحدان به رهبری ایالات متحده برای بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت در سال 1991، نقش اساسی در ظهور یک سیستم تک قطبی داشت. کنترل آمریکا بر قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و فناوری منجر به تسلط کلی بر نظام سیاسی بینالمللی شد. علیرغم شعار گسترده و سرفصل های روشن دولت ارشد بوش مانند پیگیری گسترش دموکراسی، حقوق بشر، پلورالیسم سیاسی، حل و فصل اختلافات از طریق مسالمت آمیز و حق مردم تحت ستم برای تعیین سرنوشت، ناظر حوادث احساس می کرد که نظم نوین جهانی به معنای یکجانبه گرایی و اقدامات مداخله جویانه آمریکا بود.
در همین حال، در 11 سپتامبر، القاعده به رهبری اسامه بن لادن ضربه ای به قدرت و نفوذ ایالات متحده وارد کرد، اگرچه این حمله نه می تواند موجودیت ایالات متحده را تهدید کند و نه بر رهبری ایالات متحده در جهان تأثیر منفی می گذارد. حوادث 11 سپتامبر به عنوان اولین حمله در میهن ایالات متحده شناخته می شود که به خوبی محافظت شده، امن و قلعه ای غیرقابل نفوذ دیده می شود. بسیاری از متفکران، تحلیلگران و استراتژیست ها وظیفه تفسیر پدیده تروریسم بین المللی را در پی شوک سپتامبر 2001 بر عهده گرفتند.
آنها شروع به بحث در مورد گزینه ها و گزینه های موجود در اختیار تصمیم گیرندگان ایالات متحده در رسیدگی به این چالش جدید کردند (یوسف، 2005). تئوری ها و تحلیل های بسیاری برای توضیح پدیده تروریسم پدید آمدند، به ویژه آنچه که آنها آن را “تروریسم اسلامی” نامیدند که در سپتامبر 2001 به شدت مورد حمله قرار گرفت. برخی این را به عوامل و علل روانی نسبت دادند که نشان دهنده شکاف بین آنچه “تروریست” معتقد است درست و ارزشمند است. از یک سو و از سوی دیگر ظرفیت و توانایی او برای دستیابی به آنچه مقدس میداند (لسآنجلس تایمز، 2004). خوانش دیگر از این پدیده بر تحلیل نقش دین و همرفتهای فلسفی در اذهان مردم بهویژه جوانان متمرکز است. مردم و لزوم متقاعد کردن آنها به اتخاذ همه راه ها و ابزارها برای رسیدن به اهداف دینی، سرنوشت امت (امت) وابسته به آنها.
این امر ریشههای «تروریسم اسلامی» را در سال 1979، تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی شیعیان در ایران، و راهاندازی جهاد افغانستان و جهاد اسلامی علیه حضور الحادی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، ردیابی کرد. ساموئل هانتینگتون یکی از پیروان این تز است که به موجب آن متقاعد شده است که مذهب و فرهنگ عوامل پنهان مهمی هستند که بر رفتار سیاست بینالملل در دوران پس از جنگ سرد تأثیر میگذارند (هانتینگتون، 1996).
بسیاری از متخصصان در امور القاعده و سایر جنبش های اسلامی افکار القاعده را از نشریات، جزوات و اخبار آن در وب سایت ها ترجمه کردند. به عنوان مثال، کابل بخش های مهمی از کتاب را ترجمه کرده است: «شوالیه های زیر پرچم پیامبر» ایمن الظواهری. بر اساس این کتاب، القاعده و همه مؤمنان مسلمان باید مبارزه خود را با نزدیک ترین دشمن «رژیم های سکولار در کشورهای عربی و مسلمان» آغاز کنند، سپس به سمت بزرگترین دشمن یعنی آمریکا و اروپای غربی حرکت کنند. برای دستیابی به این هدف، اسلام گرایان جهادی ابزارهای مختلفی ساختند و راه ها و ابزارهایی را برای ایجاد رهبری جدید با ذهنیت عقلانی و علمی همراه با توانایی مقابله با غرب از طریق استخدام جهادی های جدید که مشتاق جهاد هستند، در پیش گرفتند. منابع غربی با اشاره مداوم به برخی از اسلام گرایان که اندیشه کشتار و خونریزی علیه غربی ها اعم از غیرنظامی و نظامی را به بهانه خودخواه، مادی و کافر بودن این جوامع پذیرفته اند، در افکار و اظهارات الظواهری اغراق می کنند (مدنی، 1384).
موج جدیدی از استراتژی غرب مبنی بر اغراق بنیادگرایی
اسلامی پس از 11 سپتامبر 2001 به راه افتاد تا جایی که برخی از روشنفکران، روزنامه نگاران و کارشناسان غربی می گویند بن لادن و القاعده به دنبال ایجاد یک فضای وسیع هستند. امپراتوری مسلمانان از مراکش در غرب تا اندونزی در شرق و از آسیای مرکزی در شمال تا آفریقای جنوبی در جنوب گسترش یافته است. این اسلام گرایان تلاش های بیشتری برای دستیابی به اهداف و مقاصد اصلی خود با تمام ابزارهای ممکن از جمله جهاد و خشونت انجام می دهند. اگر این تز در یک زمینه نظری قرار گیرد، می توان ادعا کرد که چهره های رسانه ای، دانشگاهیان، تصمیم گیران و مراکز تحقیقاتی غربی در تلاشند این ایده را ارائه دهند که جهانی گرایی اسلامی مبتنی بر افراط گرایی و تروریسم به تهدید بعدی تبدیل شده و جایگزین کمونیسم شده است. . بنابراین، این نوع جهانیگرایی «مضر» باید از هر نظر مهار شود، زیرا تهدیدی مستقیم برای جوامع متمدن و دموکراسیهای غربی است (M. Barbara, 2002).
هنگامی که جهاد در چارچوب نظری و مفهومی غربی قرار می گیرد، بسیاری از نظریه های غربی همواره سعی کرده اند ثابت کنند که جهاد برای مسلمانان کم و بیش واکنشی نفرت انگیز به مدرنیته غربی به رهبری آمریکا و علیه همه مظاهر تمدن غرب است (ابو ربیع، 2002) دیدگاه ها و دیدگاه های بسیاری از متخصصان غربی در مورد اسلام و اسلام گرایی با افق فکری و علمی تنگ مشخص می شود، زیرا آنها مجریان 11 سپتامبر در واشنگتن و نیویورک را مسلمانان تلقین شده به تب “جهاد خونین و خشونت” نامیدند. جان اسپوزیتو از کسانی است که آثار فراوانی در مورد اسلام نوشت و همچنین مقالات، کتابها و تحلیل های متعددی را در ارتباط با جنبش اسلامی معاصر ویرایش کرد. او 11 سپتامبر را در چارچوب عملیات های خونین ناشی از ایدئولوژی جهاد همراه با تفسیر خشونت آمیز از عقیده اسلام قرار داد.
او بن لادن را یک شخصیت سنتی عرب ارزیابی کرد که قلبش پر از نفرت از آمریکا و اشباع از اصول جهاد است که در دوران کودکی او رشد کرده است. بر اساس این دیدگاه، بن لادن در محیطی بیابانی و تحت سلطه افکار وهابی پرورش یافت. بنابراین، وهابیت مسئول آنچه در آمریکا اتفاق افتاد است و از این رو در غرب و آمریکا فراخوانهای زیادی از سوی سیاستمداران، دانشگاهیان و مراکز تحقیقاتی از عربستان سعودی برای ضربه زدن به تروریستها و پناهگاههای مخفی آنها در این کشور منتشر شد. این یعنی واعظان مساجد و معلمان مدارس که با تأکید بر آمریکا به عنوان دشمن اول جهان و شیطان بزرگ عصر حاضر، اسلام را به مردم آموزش می دهند.» حامیان القاعده در تاریکی کار می کنند و آنها هستند. برنامه ریزی برای حمله به منافع غربی و خارجی ها در داخل پادشاهی و خارج (رولو، 2002).
برخی از مراکز تصمیمگیری و تحقیقاتی ایالات متحده نزدیک به دولت، کمپین بیرویهی را علیه عربستان سعودی و تمامی مؤسسات و مؤسسات خیریهای که از داخل پادشاهی تأمین مالی میشوند، به راه انداختند. این ادعاها و ادعاها تلاش میکرد تا ثابت کند که دولت سعودی با پیشینه مذهبی و ساختار اجتماعی خود به تولید و پرورش «تروریستها» کمک میکند. به همین دلیل، ایالات متحده فشارها را بر سعودیها برای اصلاح سیستم آموزشی، برنامه درسی و سخنرانیهای مذهبی که در جمعهها در مساجد ایراد میشود، مضاعف کرد، زیرا آنها به طور مستقیم افکار وهابی را در میان سعودیهای عادی تثبیت میکنند (سیمپسون، 2003). مارتین ایندایک، سفیر سابق ایالات متحده در اسرائیل و متخصص با صلاحیت در امور خاورمیانه، پس از 11 سپتامبر مقاله تحلیلی طولانی در واشنگتن پست نوشت. وی بر اشتباهات استراتژیک و تاکتیکی دولت قبلی کلینتون به دلیل تمرکز بر هدف تقویت تلاش های صلح بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها بدون توجه به تروریسم و القاعده تاکید کرد. ایندایک یک استراتژی متشکل از سه نقطه برای تامین منافع ایالات متحده در منطقه طراحی کرد:
1- نه تنها تلاش بیشتر برای مهار عراق و ایران و جلوگیری از در اختیار داشتن سلاح های کشتار جمعی بلکه سیاست جدید مبارزه با تروریسم.
2- فشارهای بیشتر دولت بوش بر مصر و عربستان سعودی به منظور ایجاد تغییرات اجتماعی سیاسی و فرهنگی در داخل آنها و گسترش دامنه دموکراتیک شدن در خاورمیانه.
3- کاهش فشار آمریکا بر اسرائیل با توجه به روند صلح با فلسطینی ها و برتری دادن اسرائیل در مبارزه با «تروریسم فلسطینی» به عنوان ادامه جنگ آمریکا علیه تروریسم بین المللی (ایندایک، 2006).
بوش، در سخنرانی خود در برابر انجمن ملی آمریکا برای دموکراسی در اول اکتبر 2006، به صراحت اعلام کرد که دشمن شماره یک آمریکا «تروریسم اسلامی» است که توسط بن لادن و القاعده دامن می زند. بوش پدیده اسلامی کنونی را که اسلام را با جهاد ترکیب میکند، «فاشیسم اسلامی» خواند، شبیه به فاشیسم و نازیسمی که در دهه سی قرن گذشته اروپا را فرا گرفت. این تشبیه بین اسلام و تروریسم با هدف ترور شخصیت اخلاقی، اخلاقی و انسانی اسلام و مسلمانان به منظور تسهیل روند حمله به اسلام سیاسی بدون برانگیختن واکنش های محلی، منطقه ای و بین المللی صورت گرفت.
تحریک غرب علیه اسلام، استفاده از روش ها و ابزارهای جدید را نشان می داد. برخی منابع غربی اسلام رادیکال جهادی را در سرچشمه های فلسفی و ایدئولوژیک خود تا بن تیمیه و جنبش وهابی سلفی در شبه جزیره عربستان دنبال کردند. پدران معنوی این فلسفه افراطی جهادی، سید قطب، ایمن الظواهری، عبدالله عزام و اسامه بن لادن هستند. اسلام گرایی یک ایدئولوژی با چتر کل نگر است که قصد دارد از اسلام به عنوان ابزاری برای تصرف قدرت سیاسی استفاده کند. همچنین به عنوان یک ایدئولوژی فاشیستی، شوونیستی مبتنی بر برتری نژادی با هدف قرار دادن انسان ها در زیر چتر حکومت خدا به زور شناخته می شود. همچنین از آنجایی که دارای شبکه های مالی، مدیریتی و سازمانی کافی است، مؤثر است (اتکین). ، 2006).
رویداد 11 سپتامبر نقطه عطف مهمی در سیاست خارجی آمریکا بود. این حادثه توسط محافل خاصی برای نمایش این رویداد و بزرگنمایی مسائل کوچک و نامرئی با تبدیل آنها به شیطان که جهان را نابود می کند، مورد سوء استفاده قرار گرفته بود. تبلیغات فعال آمریکا در این زمینه توسط روزنامهها و خبرگزاریهای راستگرا، همراه با کانالهای ماهوارهای متعلق به نومحافظهکاران، در تلاشی آشکار برای توجیه سیاستهای مداخلهجویانه دولت بوش رهبری میشد. دولت علاوه بر این، از استراتژی جنگ پیشگیرانه که شامل مداخله در امور داخلی برخی از کشورهای عربی و اسلامی بود، حمایت کرد. مداخله ایالات متحده در افغانستان و عراق و متعاقب آن فشار ایالات متحده بر دیگر کشورهای عربی برای اعمال اصلاحات سیاسی و اقتصادی بزرگترین گواه آن است. روزها ثابت کرده است که ادعاها و استدلالهای سیاستگذاران آمریکایی در خصوص در اختیار داشتن سلاحهای کشتار جمعی از سوی عراق که به عنوان توجیهی برای تهاجم مورد استفاده قرار گرفت، نادرست و نادرست است. متأسفانه از آن استدلال ها به عنوان دستاویزی برای مداخله و از بین بردن دولت عراق و بافت اجتماعی و فرقه ای آن استفاده شد (Solomon, 2005).
به منظور جلب افکار عمومی آمریکا در پشت جنگ های پیشگیرانه، دولت فعلی به نمایش خطر القاعده و توانایی آن در تهدید امنیت ملی آمریکا متوسل شده است. نسل جدید تحلیلگران و استراتژیست های سیاسی بر مأموریت استفاده از اسلام برای ارعاب افکار عمومی غرب متمرکز شده اند. آنها ادعا می کنند که حمله بعدی القاعده مرگبار و مخرب خواهد بود، به ویژه اگر حامیان القاعده سلاح های کشتار جمعی داشته باشند. آنها بر این باورند که کشورهای غربی باید قادر به جنگ در سرزمین دشمن باشند، که مستلزم افزایش هزینهها برای تسلیحات و فنآوری مدرن است تا با «تروریستهای مسلمان کثیف مسلح به بمبهای کثیف و عقیده بنیادگرای مرگبار» مبارزه کنند (بتس، 2006).
دانیل پایپس، شرق شناس مشهور آمریکایی و متخصص در امور جنبش های اسلام سیاسی، مخالف استفاده از واژه اسلام سیاسی در رسانه ها، مطبوعات و به طور کلی ادبیات غرب بود. به گفته پایپس، این اصطلاح فاقد وضوح و دقت است و بین اسلام به عنوان یک دین رادیکال سیاسی شده و اسلام به عنوان یک آیین مدارا تفاوتی قائل نمی شود. علاوه بر این، رواج این اصطلاح در محافل دانشگاهی غرب به طور مستقیم به به حاشیه راندن نقش مسلمانان میانه رو، به ویژه روشنفکران و نخبگان سیاسی، در تلاش برای تعمیق درجه اعتدال در اسلام کمک می کند. با وجود این، برخی از مقالات و تحلیلهای مطبوعاتی که توسط پایپس در برخی روزنامهها و وبسایتها نوشته شده است، همچنان تحت عناوین درخشانی قرار میگیرند که اسلام و مسلمانان را بهعنوان افراطگرا، بنیادگرا و تروریست محکوم میکنند (پایپس، 2005).
خلاصه
تصورات غربی از اسلام و مسلمانان معمولاً تحت سلطه منفی گرایی، تکبر و بی اعتنایی به دیگران است. رواج این کلیشه ها در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دو برابر شد، زمانی که اعراب و مسلمانان دوره انحطاط، ناسیونالیسم کور، و ظهور احساسات ملی در میان اعراب و ترک ها را سپری کردند که پایان امپراتوری عثمانی را تسریع کرد. در آن روزها اروپا به پیشرفت های شگرفی در زمینه های علم، فناوری، اقتصاد و فلسفه دست می یافت.
اخوان المسلمین نقش تعیین کننده ای در سیاسی کردن اسلام و غوطه ور ساختن آن در زندگی عمومی مسلمانان ایفا کرد. ماهیت سکولار دولت ملی عربی، از دست دادن فلسطین پس از شکست عربنرمیها در سالهای 1948 و 1967 توسط اسرائیل، همگی در نهایت به تقویت موج جهانی اسلام کمک کردند. پروژه جهانی اسلامی را می توان با برپایی نماز جمعه در مساجد و رشد احساسات مذهبی احساس کرد. اسلام گرایان همواره از پذیرش فرمول همزیستی مسلمانان و غربی ها سرباز زده اند.
رویدادهای سال 1979 نقطه عطف مهمی در برداشت ها و پیش بینی ها درباره پدیده کنونی اسلامی پس از موفقیت انقلاب اسلامی شیعی در ایران و حمله شوروی به افغانستان بود. این مرحله با گذار از لفاظی به اقدام جهادی مشخص می شود.
با این حال، 11 سپتامبر 2001، بازتاب زیادی بر سیاست های ایالات متحده به ویژه در قبال کشورهای عربی و مسلمان داشت. علاوه بر اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا، غربی ها به طور کلی دایره پیوند مسلمانان را با تروریسم و هر چیز مذموم گسترش دادند.
از اقدامات تروریستی در ایالات متحده برای آزار و اذیت مسلمانان در جوامع غربی به شدت مورد بهره برداری قرار گرفت. اشغال مستقیم نظامی و جنگ روانی نیز به اصطلاحات و مفاهیم جنگ و تقابل مانند اسلام هراسی، تروریسم اسلامی و فاشیسم اسلامی منجر شد.
ليبراليسم
منابع
الازم، سادیک (1993) بنیادگرایی اسلامی تجدید نظر کرد: طرح کلی مسائل، ایده ها و رویکردها، بولتن آسیای جنوبی، جلد. سیزدهم، شماره 1و2، ص94
الازمه، عزیز (1370) احیای اسلام گرایی و ایدئولوژی های غربی، کارگاه تاریخ، ش32، صص45-53.
ابوالفاضل، مونا (1992) از طمع تا عدالت: سیاست آمریکا در خاورمیانه بازتابی از دیدگاه مسلمانان، مجله آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی، سال 9، شماره 1، ص 91-94.
ابوالحیجه، ابراهیم (1383) مبانی اسلامی تحولات: شورا به عنوان الگو، نابلس: دانشگاه ملی نجاح، ص 40-42 (پایان نامه چاپ نشده کارشناسی ارشد)
– ابوربیع، ابراهیم (1381) جنگ نامقدس: وحشت به نام اسلام، جهان اسلام، ج92، شماره 3-4، ص 496.
علی مهندس، اصغر (1362) «دین و دولت ملت»، سمینار، دهلی نو، شماره 290، ص. 31
ارکون، محمد (1379)، شرق شناسی بین مخالفان و مصادیق، ترجمه هاشم صالح، بیروت: دارالساقی، ص 138. 21، 237.
Atkine, De and Norvell B (2006) Islam, Islamism and Terrorism, Army, Vol.56, No.1, P.55-56
ایوبی، نازیه (1993) اسلام سیاسی، دین و سیاست در جهان عرب، لندن، نیویورک: روتلج، ص59.
Betts, Richard (2006) How to Think about Terrorism, The Wilson Quarterly, Vol. 30، شماره 1، ص46
چوداری، محمد و مایکل بردین (1994) تجدید حیات اسلامی و پاسخ غربی، مجله آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی، جلد. دوم، شماره 4، زمستان ص549-554
دیویدسون، لارنس (2000) فرهنگ تاریخی بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب، ایران و ترکیه، سیاست خاورمیانه، سال 7، شماره 2، ص209
دنی، فردریک (1993) مقدمه ای بر اسلام، نیویورک: مک میلان.
امینسالا، مایکل (1991) بنیادگرایی اسلامی: پیامدهای آن برای غرب، اسلام و عصر مدرن، دهلی نو، جلد XXII، شماره 1، ص 27-29.
عنایت، حمید اندیشه سیاسی نوین اسلامی (1983) آستین: انتشارات دانشگاه تگزاس.
اسپیستو، جان، تهدید اسلامی: افسانه یا واقعیت (1992) انتشارات دانشگاه آکسفورد، آکسفورد، ص. 35.
گیدنز، آنتونی (1994) از پیامدهای مدرنیته در پاتریک ویلیامز و لورا
کریسمن (ویرایش)، گفتمان استعماری و نظریه پسا استعماری، نیویورک: انتشارات دانشگاه کلمبیا، ص 185
هودبهوی، پرویز (2005) ایالات متحده و اسلام: به سوی جنگ دائمی، تحقیقات اجتماعی، جلد 72، شماره 4، ص873
هانتینگتون، ساموئل (1996)، برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، دهلی نو: کتاب های پنگوئن، ص. 109-120
ایندایک، مارتین (2001) این شرکای خاموش باید صحبت کنند، واشنگتن پست، 26-11- p.A25
خمینی، آیت الله (1360) اسلام و انقلاب، ترجمه حمید الگار، چاپ میزان، برکلی، ص 45-77.
لس آنجلس تایمز (2004) اما آنها چه کسانی هستند، نظریه های آشوب، P.m1
M, Barbara and Benjamin R (2002) Beyond Jihad, The Nation, Vol.274, No.2, P.14
مدنی، محمد (2005) اسلام سیاسی، جنگ برای اذهان مسلمانان: اسلام و غرب. امور خارجه، ج 84، ش 1، ص336
موسلی، احمد (1993) «دیدگاههای بنیادگرایی اسلامی درباره فلسفه معرفتشناختی و سیاسی»، فصلنامه اسلامی، لندن، ش. XXXVII، شماره 3، ص. 182
الموسوی، محسن (1993م)، شرق شناسی در اندیشه های غربی، بیروت: مؤسسه عربی للمطالعات و المنتشرات، ص. 169
پترسون، مارگوت (2004) از بنیادگرایی اسلامی ترسید، سوء تفاهم شد، گزارشگر ملی کاتولیک، جلد 40، ص 18
پایپس، دانیل (2005) با اسلام هراسی آشنا شوید، اورشلیم پست، ص 14
پایپس، دانیل (1980) این جهان سیاسی است، احیای اسلامی دهه هفتاد، اربیس، جلد 24، شماره 1، ص 19